دست کج بودن. داشتن دستی ناراست، کنایه از دزدی. (از آنندراج). معتاد بودن به دزدی: ای زلف مبر دل کسان را این دست کجی ز سر بدر کن. فوجی نیشابوری (از آنندراج)
دست کج بودن. داشتن دستی ناراست، کنایه از دزدی. (از آنندراج). معتاد بودن به دزدی: ای زلف مبر دل کسان را این دست کجی ز سر بدر کن. فوجی نیشابوری (از آنندراج)
لوچه پیچک. عملی که کودکان کنند استهزاء کسی را با کج کردن دهان و بعض پاره های روی. ادا. شکلک. عمل والوچانیدن کسی را. دهان و خطهای روی را بر کسی کج کردن به نشانۀ اینکه تو بدین صورت و شکلی. (یادداشت مؤلف). - دهن کجی کردن به کسی، خود را به طور استهزا شبیه او نمودن. شبیه او ساختن. شکلک او را در آوردن. (یادداشت مؤلف). - ، عکس العمل مخالف نشان دادن کسی را، به رغم میل و خواست کسانی یا کسی رفتار کردن
لوچه پیچک. عملی که کودکان کنند استهزاء کسی را با کج کردن دهان و بعض پاره های روی. ادا. شکلک. عمل والوچانیدن کسی را. دهان و خطهای روی را بر کسی کج کردن به نشانۀ اینکه تو بدین صورت و شکلی. (یادداشت مؤلف). - دهن کجی کردن به کسی، خود را به طور استهزا شبیه او نمودن. شبیه او ساختن. شکلک او را در آوردن. (یادداشت مؤلف). - ، عکس العمل مخالف نشان دادن کسی را، به رغم میل و خواست کسانی یا کسی رفتار کردن
کسب دست. ورزیده به دست. دست آورد: سعادتی که دست کسب آدمیان نشود و پای وهم عالمیان به کنه آن نرسد... نثار روزگار... ملک الاسلام و المسلمین باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 62)
کسب دست. ورزیده به دست. دست آورد: سعادتی که دست کسب آدمیان نشود و پای وهم عالمیان به کنه آن نرسد... نثار روزگار... ملک الاسلام و المسلمین باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 62)
دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد: من آن دانۀ دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسیا میگریزم. خاقانی. بری خوردمی آخر از دست کشت اگرنه ز مومی رطب کردمی. خاقانی. از دست کشت صلب ملک در زمین ملک آرد درخت تازه بهار حیات بار. خاقانی
دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد: من آن دانۀ دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسیا میگریزم. خاقانی. بری خوردمی آخر از دست کشت اگرنه ز مومی رطب کردمی. خاقانی. از دست کشت صلب ملک در زمین ملک آرد درخت تازه بهار حیات بار. خاقانی
چیزی باشد از چرم بافته یا از ریسمان تافته که دستهای اسبان را بدان بندند. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) ، شبه و نظیر. (برهان) (آنندراج). شبیه و نظیر. (جهانگیری)
چیزی باشد از چرم بافته یا از ریسمان تافته که دستهای اسبان را بدان بندند. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) ، شبه و نظیر. (برهان) (آنندراج). شبیه و نظیر. (جهانگیری)
نام کوهی در شبانکاره به فارس در بلوک دارابجرد... نام این کوه را به اختلاف قرائات دستورکوه، ستورکوه، رستق کوه و کوه رستو نیز نوشته اند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 194)
نام کوهی در شبانکاره به فارس در بلوک دارابجرد... نام این کوه را به اختلاف قرائات دستورکوه، ستورکوه، رستق کوه و کوه رستو نیز نوشته اند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 194)
تهیدست. بی چیز. دست خالی. صفرالید. - امثال: دست تهی روی سیاه، نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین. (امثال و حکم). - دست تهی بازگشتن یا برگشتن، دست خالی برگشتن. بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن. - ، بی حصول مقصود بازگشتن: وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی. - دست تهی بودن، خالی بودن دست. چیزی به دست نداشتن. دست خالی بودن. - ، مسلح نبودن. از آلات حرب چیزی در دست نداشتن: چه مردی کند در صف کارزار که دستش تهی باشد و کار زار. سعدی
تهیدست. بی چیز. دست خالی. صفرالید. - امثال: دست تهی روی سیاه، نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین. (امثال و حکم). - دست تهی بازگشتن یا برگشتن، دست خالی برگشتن. بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن. - ، بی حصول مقصود بازگشتن: وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی. - دست تهی بودن، خالی بودن دست. چیزی به دست نداشتن. دست خالی بودن. - ، مسلح نبودن. از آلات حرب چیزی در دست نداشتن: چه مردی کند در صف کارزار که دستش تهی باشد و کار زار. سعدی
کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج)
کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج)
عمل دست کشیدن. دست مالیدن. ملامسه کردن. (برهان) (آنندراج). مالش با دست. (ناظم الاطباء) ، کدیه و گدائی. (برهان) (آنندراج). - دست کشی کردن، دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). و رجوع به دست کش و دست کشیدن شود
عمل دست کشیدن. دست مالیدن. ملامسه کردن. (برهان) (آنندراج). مالش با دست. (ناظم الاطباء) ، کدیه و گدائی. (برهان) (آنندراج). - دست کشی کردن، دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). و رجوع به دست کش و دست کشیدن شود
کج دست. کسی که دست او کج باشد. آنکه دست کج دارد، کنایه ازدزد. آنکه به دزدی خوی کرده است. دزد معتاد که عادت به دزدی دارد. معتاد به دزدی. دست شیره ای. ناخنکی
کج دست. کسی که دست او کج باشد. آنکه دست کج دارد، کنایه ازدزد. آنکه به دزدی خوی کرده است. دزد معتاد که عادت به دزدی دارد. معتاد به دزدی. دست شیره ای. ناخنکی