جدول جو
جدول جو

معنی دست کجی - جستجوی لغت در جدول جو

دست کجی
(دَ کَ)
دست کج بودن. داشتن دستی ناراست، کنایه از دزدی. (از آنندراج). معتاد بودن به دزدی:
ای زلف مبر دل کسان را
این دست کجی ز سر بدر کن.
فوجی نیشابوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست کله
تصویر دست کله
تسمه یا ریسمانی که با آن دست های اسب یا استر را ببندند، شبیه و نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چپی
تصویر دست چپی
ویژگی چیزی که در سمت چپ قرار دارد
در علوم سیاسی کسی که با سیاست و روش دولت و اوضاع موجود کشور خود مخالف و خواهان دگرگونی و تحول است، چپ رو، چپ گرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کاری
تصویر دست کاری
دست بردن در چیزی، کنایه از تغییر دادن و مرمت کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهن کجی
تصویر دهن کجی
کج کردن دهان، کنایه از مخالفت با کسی، کنایه از خلاف میل کسی رفتار کردن از روی لجبازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کار
تصویر دست کار
کاردستی، هر چیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد، کنایه از همکار و هم دست و دستیار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ هََ کَ)
لوچه پیچک. عملی که کودکان کنند استهزاء کسی را با کج کردن دهان و بعض پاره های روی. ادا. شکلک. عمل والوچانیدن کسی را. دهان و خطهای روی را بر کسی کج کردن به نشانۀ اینکه تو بدین صورت و شکلی. (یادداشت مؤلف).
- دهن کجی کردن به کسی، خود را به طور استهزا شبیه او نمودن. شبیه او ساختن. شکلک او را در آوردن. (یادداشت مؤلف).
- ، عکس العمل مخالف نشان دادن کسی را، به رغم میل و خواست کسانی یا کسی رفتار کردن
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذُو زَ دَ / دِ)
دست ساینده، نکته گیر:
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرف گیران را نسایم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
کسب دست. ورزیده به دست. دست آورد: سعادتی که دست کسب آدمیان نشود و پای وهم عالمیان به کنه آن نرسد... نثار روزگار... ملک الاسلام و المسلمین باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 62)
لغت نامه دهخدا
(دَ کِ)
دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد:
من آن دانۀ دست کشت کمالم
کزاین عمرسای آسیا میگریزم.
خاقانی.
بری خوردمی آخر از دست کشت
اگرنه ز مومی رطب کردمی.
خاقانی.
از دست کشت صلب ملک در زمین ملک
آرد درخت تازه بهار حیات بار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ / لِ)
چیزی باشد از چرم بافته یا از ریسمان تافته که دستهای اسبان را بدان بندند. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) ، شبه و نظیر. (برهان) (آنندراج). شبیه و نظیر. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوبش دو کف دست بهم. ضرب دو کف دست بهم. بهم کوبیدگی دو کف دست، ضربت دست:
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام کوهی در شبانکاره به فارس در بلوک دارابجرد... نام این کوه را به اختلاف قرائات دستورکوه، ستورکوه، رستق کوه و کوه رستو نیز نوشته اند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
دستی پزی. با دست پخته بودن: نان دست پزی. نان دستی پزی
لغت نامه دهخدا
(دَ تُ)
تهیدست. بی چیز. دست خالی. صفرالید.
- امثال:
دست تهی روی سیاه، نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین. (امثال و حکم).
- دست تهی بازگشتن یا برگشتن، دست خالی برگشتن. بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن.
- ، بی حصول مقصود بازگشتن:
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم ز درش دست تهی بازگشت.
نظامی.
- دست تهی بودن، خالی بودن دست. چیزی به دست نداشتن. دست خالی بودن.
- ، مسلح نبودن. از آلات حرب چیزی در دست نداشتن:
چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار زار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ تُ)
دست خالی. تهی دست. و رجوع به دست خالی در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
دست کجی. کژ بودن دست. حالت و چگونگی کژدست. رجوع به دست کجی شود، عمل کژدست. دزدی پنهانی. عمل ناخنکی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
حالت دست کم. کمی. نقصان. و رجوع به دست کم در ترکیبات دست شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ)
عمل دست کشیدن. دست مالیدن. ملامسه کردن. (برهان) (آنندراج). مالش با دست. (ناظم الاطباء) ، کدیه و گدائی. (برهان) (آنندراج).
- دست کشی کردن، دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). و رجوع به دست کش و دست کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
کج دست. کسی که دست او کج باشد. آنکه دست کج دارد، کنایه ازدزد. آنکه به دزدی خوی کرده است. دزد معتاد که عادت به دزدی دارد. معتاد به دزدی. دست شیره ای. ناخنکی
لغت نامه دهخدا
عملی که کودکان کنند، استهزاء، کسی را با کج کردن دهان و ادا شکلک، و غیره مسخره کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کشی
تصویر دست کشی
مالش مالیدن، کدیه گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کژی
تصویر دست کژی
کژ بودن دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کمی
تصویر دست کمی
کمی نقصان:) دست کمی از فلان ندارد (از او عقب نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کج
تصویر دست کج
کسی که دست او کج و معوج باشد، دزد جیب بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کشت
تصویر دست کشت
درخت یا نهالی که به دست کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست تهی
تصویر دست تهی
تهیدست، بی چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کج
تصویر دست کج
((دَ کَ))
کسی که دست او کج و معوج باشد، کنایه از دزد، جیب بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست چپی
تصویر دست چپی
((~ چَ))
چپ گرا، چپ رو
فرهنگ فارسی معین
جیب بر، دزد، سارق، نادرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهاردست و پا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
یارگیری برای دعوا
فرهنگ گویش مازندرانی
طناب دنباله ی تور ماهگیری
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی محلی که پس از اجازه ی میاندار و آغاز کشتی به
فرهنگ گویش مازندرانی